سفارش تبلیغ
صبا ویژن
تابستان 1385 - رسانه




هر اندازه دانش انسان افزون گردد، توجّه وی به نفسش بیشتر گردد و در ریاضت و اصلاح آن کوشش بیشتری مبذول کند . [امام علی علیه السلام] پارسی بلاگ، پیشرفته ترین سیستم مدیریت وبلاگ
اوقات شرعی
کل بازدیدها:264215 .:. بازدید امروز:0
موضوعات نوشته ها

لینک به لوگوی من
تابستان 1385 - رسانه

دوستان من

جستجو در متن وبلاگ

جستجو:

اشتراک در خبرنامه
 

آرشیو

آهنگ وبلاگ

وضعیت من در یاهو
  • در! تو بگو چه شد؟ نویسنده: محمد جواد
    پنج شنبه 85/4/8 ساعت 10:51 صبح

    منتظر بود, منتظر تا دستان پدر آرام چند بار به من ضربه بزند, یادت هست؟ و تا صدای ضربه می آمد به سرعت به سمت من می دوید, مرا می گشود و آغوش برای مولا, پدر و مقتدایش. هر روز وقت اذان که می شد قبل از رفتن سر سجاده, پدر را می دید و بعد به ملاقات معبودش می شتافت. هر غروب منتظر  بود تا باز بشنود صدای نواخته شدن چند  ضربه را بر من و دوباره زیارت پدر. و چه سعادتمند دری بودم من که     روزی چند بار بهترین آفریده ی خداوند با چند ضربه ی آرام نوازشم می کرد. چه خوشبخت دری بودم من که هر روز از من رد می شدند اعجوبه های خلقت. به یاد داری روزی را که پیامبر وارد خانه شد و به زهرایش گفت : "عزیز دلم ! کسای یمانی ام را بیاور!" 

    چه زیبا روزهایی بود آن روزها و چه روزهای سختی در پی داشت.....

    .....فاطمه مرا محکم گرفته بود تا نگذارد آن پلیدان به خانه اش هجوم آورند که آن نا نجیب آن قدر با تازیانه بر دستان فاطمه زد تا فاطمه مرا رها کرد, ولی کنار نرفت. خدا لعنت کند او را که بی امان با غلاف شمشیر بر پهلو و بازوان بهترین زنان خلقت می زد. فاطمه کنار رفت و پشت من پناه گرفت که ناگهان آن نا مرد چونان کفتاری وحشی به شدت به من لگدی زد که صدای شکسته شدن استخوان های قفسه ی سینه ی فاطمه را شنیدم و آن سان بود که آرزو کردم ای کاش هیچ وقت خلق نمی شدم تا به سینه ی فاطمه فشار آورم. ناله ی فاطمه چنان جان سوز بود که دل سنگ را آب می کرد ولی نمی دانم آن ملعونین چه دلی داشتند و آیا اصلا دل هم داشتند؟


    دل نوشته‏ها نظرات دیگران ( )

  • برای ابراهیم که هنوز دوستش دارم نویسنده: محمد جواد
    یکشنبه 85/4/4 ساعت 10:28 صبح

     چند شب پیش که تلویزیون دیدار کارگردانان سینما با رهبری را نشان داد مجید مجیدی کنار رهبری نشتسه بود و کنارش ابراهیم حاتمی کیا. حاتمی کیا که هنوز هم بهترین کارگردان جنگ شناخته می شود و به نظر من تاثیرگذارترین فیلمهای پس از انقلاب را کارگردانی کرده است. اما آنچه حاتمی کیا در آن دیدار گفت و تکرار حرفهای چند سال اخیرش و حتی فیلمهایش بود برای من بسیار دردناک بود.

    حاتمی کیا شاید یکی از کارگردانان اسطوره ای نسل من باشد. نسلی که سینمای قبل از انقلاب را تجربه نکرده و پس از انقلاب هم در زمان جنگ و به خصوص جنگ شهرها هم که هیچ کس دل و دماغ سینما رفتن نداشت. اما اولین تجربه های سینمایی خود را با فیلمهایی همچون دیده بان و مهاجر آغاز کرد.

    هنوز هم کسی نتوانسته شرایط موشک باران و فرار مردم از شهرها و آنهایی که می ماندند تا پشت گرمی رزمندگان باشند را مانند وصل نیکان حاتمی کیا توصیف کند.

    راهنمایی بودم که از کرخه تا راین به اکران درآمد و هنوز یادم نمی رود روزی را که همه دانش آموزان مدرسه را به سینما بردند و  برای اولین بار در سینما گریه کردم. تجربه  ای که شاید آن را منحصر در جلسه روضه و ناراحتی شدید می دانستم. (هنوزهم یک نسخه ویدیوی کرخه را برای وقتی که دلم می گیرد نگه داشته ام)

    و آژانس ..... پنج بار در سینما این فیلم را دیدم و هر بار بیش از قبل متاثر شدم و در عین حال لذت بردم. هرچند که همیشه افسوس خوردم که چرا من در آن آژانس نبودم و یا علی حاج کاظم را جواب ندادم.

    ابراهیم من در آژانس ماند و شاید همان عباس بود که در هواپیما جان داد و یا حاج کاظم که از وقتی برگشته در زندان است و شاید تبدیل به سلحشور شد.

    نمی دانم شاید حاتمی کیا مسیر طبیعی فیلم سازی خود را طی می کند و من انتظار زیادی دارم اما هنوز هم من نسلی را می پسندم که از سعید و حاج کاظم و یوسف گم گشته می گوید. هنوز هم دلم هوای چفیه و پلاک دارد و هنوز هم .....


    دل نوشته‏ها نظرات دیگران ( )

    <      1   2