سفارش تبلیغ
صبا ویژن
در! تو بگو چه شد؟ - رسانه




خداوند ـ عزّوجلّ ـ، پایبندی به برادریِ دیرین را دوست می دارد . پس بر آن، مداومت کنید . [رسول خدا صلی الله علیه و آله] پارسی بلاگ، پیشرفته ترین سیستم مدیریت وبلاگ
اوقات شرعی
کل بازدیدها:263974 .:. بازدید امروز:23
موضوعات نوشته ها

لینک به لوگوی من
در!  تو بگو چه شد؟ - رسانه

دوستان من

جستجو در متن وبلاگ

جستجو:

اشتراک در خبرنامه
 

آرشیو

آهنگ وبلاگ

وضعیت من در یاهو
  • در! تو بگو چه شد؟ نویسنده: محمد جواد
    پنج شنبه 85/4/8 ساعت 10:51 صبح

    منتظر بود, منتظر تا دستان پدر آرام چند بار به من ضربه بزند, یادت هست؟ و تا صدای ضربه می آمد به سرعت به سمت من می دوید, مرا می گشود و آغوش برای مولا, پدر و مقتدایش. هر روز وقت اذان که می شد قبل از رفتن سر سجاده, پدر را می دید و بعد به ملاقات معبودش می شتافت. هر غروب منتظر  بود تا باز بشنود صدای نواخته شدن چند  ضربه را بر من و دوباره زیارت پدر. و چه سعادتمند دری بودم من که     روزی چند بار بهترین آفریده ی خداوند با چند ضربه ی آرام نوازشم می کرد. چه خوشبخت دری بودم من که هر روز از من رد می شدند اعجوبه های خلقت. به یاد داری روزی را که پیامبر وارد خانه شد و به زهرایش گفت : "عزیز دلم ! کسای یمانی ام را بیاور!" 

    چه زیبا روزهایی بود آن روزها و چه روزهای سختی در پی داشت.....

    .....فاطمه مرا محکم گرفته بود تا نگذارد آن پلیدان به خانه اش هجوم آورند که آن نا نجیب آن قدر با تازیانه بر دستان فاطمه زد تا فاطمه مرا رها کرد, ولی کنار نرفت. خدا لعنت کند او را که بی امان با غلاف شمشیر بر پهلو و بازوان بهترین زنان خلقت می زد. فاطمه کنار رفت و پشت من پناه گرفت که ناگهان آن نا مرد چونان کفتاری وحشی به شدت به من لگدی زد که صدای شکسته شدن استخوان های قفسه ی سینه ی فاطمه را شنیدم و آن سان بود که آرزو کردم ای کاش هیچ وقت خلق نمی شدم تا به سینه ی فاطمه فشار آورم. ناله ی فاطمه چنان جان سوز بود که دل سنگ را آب می کرد ولی نمی دانم آن ملعونین چه دلی داشتند و آیا اصلا دل هم داشتند؟


    دل نوشته‏ها نظرات دیگران ( )