چند شب پیش که تلویزیون دیدار کارگردانان سینما با رهبری را نشان داد مجید مجیدی کنار رهبری نشتسه بود و کنارش ابراهیم حاتمی کیا. حاتمی کیا که هنوز هم بهترین کارگردان جنگ شناخته می شود و به نظر من تاثیرگذارترین فیلمهای پس از انقلاب را کارگردانی کرده است. اما آنچه حاتمی کیا در آن دیدار گفت و تکرار حرفهای چند سال اخیرش و حتی فیلمهایش بود برای من بسیار دردناک بود.
حاتمی کیا شاید یکی از کارگردانان اسطوره ای نسل من باشد. نسلی که سینمای قبل از انقلاب را تجربه نکرده و پس از انقلاب هم در زمان جنگ و به خصوص جنگ شهرها هم که هیچ کس دل و دماغ سینما رفتن نداشت. اما اولین تجربه های سینمایی خود را با فیلمهایی همچون دیده بان و مهاجر آغاز کرد.
هنوز هم کسی نتوانسته شرایط موشک باران و فرار مردم از شهرها و آنهایی که می ماندند تا پشت گرمی رزمندگان باشند را مانند وصل نیکان حاتمی کیا توصیف کند.
راهنمایی بودم که از کرخه تا راین به اکران درآمد و هنوز یادم نمی رود روزی را که همه دانش آموزان مدرسه را به سینما بردند و برای اولین بار در سینما گریه کردم. تجربه ای که شاید آن را منحصر در جلسه روضه و ناراحتی شدید می دانستم. (هنوزهم یک نسخه ویدیوی کرخه را برای وقتی که دلم می گیرد نگه داشته ام)
و آژانس ..... پنج بار در سینما این فیلم را دیدم و هر بار بیش از قبل متاثر شدم و در عین حال لذت بردم. هرچند که همیشه افسوس خوردم که چرا من در آن آژانس نبودم و یا علی حاج کاظم را جواب ندادم.
ابراهیم من در آژانس ماند و شاید همان عباس بود که در هواپیما جان داد و یا حاج کاظم که از وقتی برگشته در زندان است و شاید تبدیل به سلحشور شد.
نمی دانم شاید حاتمی کیا مسیر طبیعی فیلم سازی خود را طی می کند و من انتظار زیادی دارم اما هنوز هم من نسلی را می پسندم که از سعید و حاج کاظم و یوسف گم گشته می گوید. هنوز هم دلم هوای چفیه و پلاک دارد و هنوز هم .....