این یادداشت را وقتی می نویسم که ساکم را بستم و همه چیزهای مورد نیاز را در آن گذاشته ام.
از حوله احرام گرفته تا قرآن کوچکم.
ساعت 5 صبح قرارمان مهرآباد است یعنی دو سه ساعت دیگر.
امشب از شوق سفر و از ترس جاماندن نتوانستم بخوابم.
نمی دانم چرا این سفر قسمت من شد. وقتی که اسامی دانشجویانی که اسمشان برای عمره دانشجویی درآمده بود اعلام کردند اولش فکر کردم اسم من درنیامده اما وقتی دقت کردم دیدم آخرین اسم، اسم من است.
برای من که اولین بار است به این سفر می روم تجربه تکرار نشدنی است. تجربه زیارت مدینه و مکه. محل ظهور و تجلی اسلام. جایی که برای اولین بار ندای دعوت پیامبر اسلام بلند شد و جایی که یاسر و سمیه با پایداری بر اسلام اولین شهدای آخرین دین الاهی شدند و ما اینک میراث دار آنانیم. ما میراث دار کسانی هستیم که سه سال در شعب ابی طالب با کمترین قوت ممکن و در آفتاب گرم جزیره العرب زندگی کردند و در مقابل دشمن سر فرود نیاوردند. در مدینه ای قدم خواهم زد که روزی صدای گام های پیامبر اسلام را می شنید که به سوی خانه دخترش می رفت و در همان مدینه ای که روزی در خانه دختر همان پیامبر را آتش زدند.
دعا کنید که خدا به من معرفت بدهد و بتوانم حال که با دعوت خودش مرا به اینجا کشانده دست خالی برنگردم و کوله بار پری از توفیق و معرفت برگیرم.
با عرض معذرت از همه دوستانی که نتوانستم با آنها خداحافظی کنم. حلالم کنید.