سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خاطرات سفر به سرزمین وحی(1) - رسانه




[ و به پسرش حسن فرمود : ] پسرکم چیزى از دنیا بجا منه چه آن را براى یکى از دو کس خواهى نهاد : یا مردى که آن را در طاعت خدا به کار برد پس به چیزى که تو بدان بدبخت شده‏اى نیکبخت شود ، و یا مردى که به نافرمانى خدا در آن کار کند و بدانچه تو براى او فراهم کرده‏اى بدبخت شود پس در آن نافرمانى او را یار باشى و هیچ یک از این دو در خور آن نبود که بر خود مقدمش دارى . [ و این گفتار به گونه‏اى دیگر روایت شده است که : ] اما بعد ، آنچه از دنیا در دست توست پیش از تو خداوندانى داشت و پس از تو به دیگرى رسد و تو فراهم آورنده‏اى که براى یکى از دو تن خواهى گذاشت : آن که گرد آورده تو را در طاعت خدا به کار برد پس او بدانچه تو بدبخت شده‏اى خوشبخت شود ، یا آن که آن را در نافرمانى خدا صرف کند پس تو بدانچه براى وى فراهم آورده‏اى بدبخت شوى و هیچ یک از این دو سزاوار نبود که بر خود مقدمش دارى و بر پشت خویش براى او بارى بردارى ، پس براى آن که رفته است آمرزش خدا را امید دار و براى آن که مانده روزى پروردگار . [نهج البلاغه] پارسی بلاگ، پیشرفته ترین سیستم مدیریت وبلاگ
اوقات شرعی
کل بازدیدها:271250 .:. بازدید امروز:121
موضوعات نوشته ها

لینک به لوگوی من
خاطرات سفر به سرزمین وحی(1) - رسانه

دوستان من

جستجو در متن وبلاگ

جستجو:

اشتراک در خبرنامه
 

آرشیو

آهنگ وبلاگ

وضعیت من در یاهو
  • خاطرات سفر به سرزمین وحی(1) نویسنده: محمد جواد
    جمعه 85/6/31 ساعت 11:4 عصر

    با عرض معذرت از تاخیر به وجود آمده

     

    تعادل در ایرباس

    هنگام حرکت از مهرآباد دو کاروان دانشجویی بودیم هرکدام 120 نفر یعنی روی هم رفته 240 نفر. یک ایرباس کامل.حالاحساب کنید وقتی 40 تا جوون سوار یک اتوبوس می شوند چه شلوغ بازی در می آورند تا چه برسه به 240 نفر آن هم تو آسمون. فقط یک چشمه براتون می گم: رسیدیم بالای مدینه. خلبان گفت: مسافران محترم الان از پنجره های سمت راست می توانید مدینه را ببینید. در کمتر از کسری از ثانیه تمام بچه ها ریختند سمت راست هواپیما و شروع کردن به کله کشیدن. اوضاع به قدری بی ریخت شد که مهماندارها شروع کردن به دادزدن که تو رو خدا بشینید سرجاتون الان است که تعادل هواپیما به هم بخوره.

    اولین دیدار

    مدینه حس غریبی داشت. اول بار که مسجدالنبی را دیدم آن چنان دچار بهت شدم که تا چند دققیه نمی دانستم چه کار کنم. تا این که روحانی کاروان شروع به خواندن مناجات کرد: السلام علیک یا رسول الله.....  و  آن گاه بود که زبانی بهتر از اشک برای درد دل با رحمه للعالمبن نبود.

    کاش من یک کبوتر بودم!

    بعد از اولین نماز صبح در مسجدالنبی به طرف بقیع رفتیم. وقتی رسیدیم هنوز در را باز نکرده بودند. شیعیان به خصوص ایرانیان پشت در جمع شده بودند و آرام آرام اشک می ریختند. همین که در باز شد همه هجوم آوردند و در یک نقطه تجمع کردند. من که نمی دانستم قبر هر یک از ایمه کجاست هی از بین جمعیت نگاه میکردم تا اینکه طاقت نیاوردم و از کناری ام پرسیدم. با دست گوشه ای را به من نشان داد. جایی که چهار سنگ کنار هم قرار داشت و زایران این چهار قبر از پشت میله ها برای امامان غریبشان اشک می ریختند. و کبوتران تنها زایرانی بودند که بدون مزاحمت خود را به مزار ایمه بقیع می رساندند. اینجا بود که برای اولین بار آرزو کردم کاش من یک کبوتر بودم!

    ادامه دارد.....


    رسانه نظرات دیگران ( )