بخشهایی از کتاب فاطمه، فاطمه است. (نوشته دکتر علی شریعتی) برای مشاهده کامل کتاب اینجا را کلیک کنید.
از على خواسته بود تا او راشب دفن کنند، گورش را کسى نشناسد، آن دو شیخ از جنازه اش تشییع نکنند. و على چنین کرد. اما کسى نمى داند که چگونه؟ و هنوز نمى داند کجا؟ در خانه اش؟ یا در بقیع؟ معلوم نیست. آنچه معلوم است، رنج على است، امشب بر گور فاطمه. مدینه در دهان شب فرو رفته است، مسلمانان همه خفته اند. سکوت مرموز شب گوش به گفتگوى آرام على دارد. و على که سخت تنها مانده است، هم در شهر و هم در خانه، بى پیغمبر، بى فاطمه، همچون کوهى از درد، بر سر خاک فاطمه نشسته است. ساعتها است. شب -خاموش و غمگین- زمزمه درد او را گوش مى دهد، بقیع آرام و خوشبخت و مدینه بى وفا و بدبخت، سکوت کرده اند، قبرهاى بیدار و خانه هاى خفته مى شنوند. نسیم نیمه شب کلماتى را که به سختى از جان على بر مى آید از سرگور فاطمه به خانه خاموش پیغمبر مى برد: - "بر تو، از من و از دخترت، که در جوارت فرود آمد و بشتاب به تو پیوست، سلام اى رسول خدا". - "از سرگذشت عزیز تو -اى رسول خدا- شکیبائى من کاست و چالاکى من به ضعف گرائید. اما، در پى سهمگینى فراق تو و سختى مصیبت تو، مرا اکنون جاى شکیب هست". "من تو را در شکافته گورت خواباندم و در میانه حلقوم و سینه من جاى دادى". "انالله و اناالیه راجعون".